زندگینامه یونگ (۱۹۶۱- ۱۸۷۵)
کارل گوستاو یونگ [1] در سال ۱۸۷۵ میلادی در شهر کسویل[2] در سوئیس به دنیا آمد. انبوهی از کشیشان سیاهپوش، مردنها و مراسم تدفین، والدین رواننژند در یک ازدواج ناموفق، شکها و تعارضهای دینی، رؤیاها و پندارههای[3] عجیب و غریب، و یک مجسمه چوبی به عنوان مصاحب، مشخصههای سالهای اولیه کودکی یونگ بود. او که در خانوادهای شامل نه کشیش (پدرش و هشت عمویش) به دنیا آمد، نه تنها در اوان کودکی با مسائل مذهبی روبرو و دمساز بود، بلکه با ادبیات یونان و روم باستان نیز آشنا شد. او به پدر خود خیلی نزدیک بود، هر چند او را ضعیف و بدون قدرت میدانست. اگرچه پدرش به طور کلی مهربان و شکیبا بود، اغلب دورههایی از دمدمی مزاجی و زودرنجی داشت و چهره قدرتمندی که پسرش به آن نیاز داشت، نبود.
در عوض مادر یونگ چهره قدرتمندتری بود. اگرچه او نیز چندین نوع اختلال عاطفی داشت که رفتارش را بیثبات میکرد. در نتیجه، یونگ نسبت به زنان حالت بیاعتمادی پیدا کرد، سوءظنی که سالها طول کشید تا از بین برود. مادر وی همچنین چاق و زشت بود، و شاید همین موضوع باعث شد که یونگ بعداً این عقیده فروید را که هر پسری کشش جنسی به سوی مادر خود دارد، رد کند. برای فرار از والدین و کشمکش دایمی میان آنها، یونگ ساعتهای طولانی را در تنهایی و در اتاق زیر شیروانی خانه میگذراند و با مجسمه چوبی که خود او تراشیده بود، بازی میکرد و سرگرم میشد.
او همچنین از بچههای دیگر نیز دوری میکرد. یکی از آشنایان دوران کودکی یونگ به خاطر میآورد که از او با عنوان هیولای غیراجتماعی یاد میکردند. تنهایی یونگ به عنوان یک کودک در نظریه شخصیتی او، که در آن بر رشد در درون فرد تأکید دارد تا بر روابط با دیگران، منعکس است. از این رو، تأكید نظریه یونگ بر رشد درونی است؛ برخلاف نظریه فروید که بر رشد بیرونی از طريق برقرار کردن روابط اجتماعی تأکید دارد. چنانکه در زندگینامه فروید دیدیم، او دوران کودکی منزوی و تنها، شبیه کودکی یونگ نداشت.
يونگ به یاد میآورد که در دوران کودکی در مراسم تدفین ماهیگیران زیادی که در آبهای نزدیک کسویل غرق شده بودند، شرکت کرده بود. وقتی او شش ساله بود و در نزدیکی شهر بازل[4] زندگی میکرد، جسد مردی را کشف کرد که بر اثر سیل کشته شده بود، و یک بار هم نزدیک بود از یک پل بسیار بلند سقوط کند. بنابراین، مفهوم مرگ برای یونگ جوان مفهومی ناآشنا نبود.
او که نسبت به مادر خود بیاعتماد و از ضعف پدر خود مأیوس و ناامید بود به تنهایی روی آورد و از واقعیتهای جهان بیرونی برید و به سوی جهان ناخودآگاه برگشت. یعنی، به جهان رؤیاها، پندارها و خیالبافيها- که در آن احساس امنیت بیشتری میکرد. این انتخاب، راهنمای او در بقیه دوران زندگی او بود؛ مثلاً، هر گاه که با یک مسئله روبرو میشد، راهحل آن را در رؤیاها و پندارهای خود پیدا میکرد. جوهره نظریه شخصیت او به همین طریق شکل گرفت. وقتی سه ساله بود در خواب دید که در یک غار عظیم است. در یک رؤیای دیگر، خود را در حال کندن زمین و درآوردن استخوانهای حیوانات ماقبل تاریخ یافت. برای یونگ، چنین رؤیاهایی نشانگر جهتی بود که باید رویکرد او به شخصیت انسان به خود بگیرد؛ او میبایستی به کنکاش در ناخودآگاه که در زیر سطح رفتار آشکار قرار دارد، بپردازد. این تجلیات ناخودآگاه با چنان قوتی او را هدایت میکرد که او زندگینامه خود را خاطرات، رؤیاها، و تأملات نام نهاد. در زندگی شخصی یونگ، همانند نظریه شخصیت او، ناخودآگاه نقش برجستهای داشت.
یونگ درونگرا[5] و منزوی، از مدرسه متنفر بود و از اینکه وقت خود را به جای اختصاص دادن به مطالعه موضوعهایی که واقعاً به آنها علاقه داشت، به مطالعه مطالب رسمی اختصاص دهد، دلخور بود. اما وقتی اظهار تأسف پدر خود را درباره خود که به یک دوست میگفت: “پسری که نتواند زندگی خود را بگرداند چه خواهد شد، شنید سخت به کارهای درسی خود چسبید و به طور جدی به مطالعه پرداخت. او زیاد مطالعه میکرد، به ویژه در زمینه مذهب و فلسفه، و درباره بسیاری از موضوعهای مربوط به زندگی کنجکاو و سردرگم بود. در توصیف تنهاییای که دوران کودکی او را مشخص میکرد، یونگ نوشت: “بدین ترتیب، الگوی رابطه من با جهان از پیش شکل گرفته بود؛ امروز هم مثل سابق، من فردی منزوی هستم”.
او در دانشگاه بازل به تحصیل پزشکی پرداخت و برخلاف توصیه اساتید خود تصمیم گرفت تخصص خود را در روانپزشکی، حوزهای که در آن زمان از اعتبار ضعیفی برخوردار بود، بگیرد. او معتقد بود که روانپزشکی به او امکان خواهد داد تا علاقه خود را به رویاها، تخیلات، پدیدههای فراطبیعی، و سحرآمیز دنبال کند.
در سال ۱۹۰۰، یونگ تحت سرپرستی ایوجن بلولر[6] در بیمارستان روانی زوریخ[7] به کار پرداخت، بلولر روانپزشک مشهوری بود که اصطلاح اسکیزوفرنی[8] را وضع کرد. طی سالهای بعد، یونگ در دانشگاه زوریخ تدریس کرد، بیماران زیادی را ویزیت کرد، و تحقیقات قابل توجهی با استفاده از یک آزمون تداعی کلمات برای پژوهش در واکنشهای عاطفی بیماران خود انجام داد.
بدین ترتیب، وقتی یونگ در سال ۱۹۰۷ با فروید در ارتباط قرار گرفت، به عنوان فردی حرفهای با اعتبار و شهرت کافی بود، نه به عنوان یک دانشجوی ناشناخته و گمنام. فروید و یونگ، ارتباط خود را از طریق مکاتبه آغاز کردند، و وقتی برای نخستین بار با هم ملاقات کردند، چنان دمساز شدند و آن قدر مطالب در میان گذاشتنی داشتند که به مدت ۱۳ ساعت با هم صحبت کردند.
يونگ در زوریخ ماند، اما او و فروید مکرر با هم ملاقات میکردند، مکاتبات فراوانی با هم داشتند، و در ۱۹۰۹ با هم به آمریکا مسافرت کردند تا در دانشگاه کلارک به ایراد یک رشته سخنرانی بپردازند. فروید، یونگ را پرورش میداد و آماده میکرد تا او را به ریاست انجمن بینالمللی روانکاوی[9] بگمارد. با در نظر گرفتن اینکه ممکن بود به روانکاوی برچسب علم یهودی بزنند (چنانکه، بعداً در زمان تسلط نازیها چنین شد)، فروید میخواست که یک فرد غیریهودی رهبری اسمی این نهضت را داشته باشد.
روابط آنها رابطهای صمیمی و نزدیک بود. فروید زمانی به یونگ نوشت: “من رسماً شما را به عنوان پسر ارشد خودم پذیرفتهام و شما را نامزد جانشینی و ولیعهدی خود کردهام”. یونگ ظاهراً فروید را به چشم یک پدر- نماد[10]، میدید چرا که زمانی نوشت: “اجازه بدهید که من از دوستی شما نه به عنوان رابطه بین دو همقطار، بلکه به شکل رابطه پدر و فرزندی، بهره ببرم”. ظاهر این روابط پدر و فرزندی عناصر زیادی از عقده ادیپ را شامل میشد.
اما برخلاف امیدواری فرويد، يونگ یک مرید کاملاً مطیع نبود. او نظرها و دیدگاههای خاص خود را درباره شخصیت انسان داشت که با دیدگاههای فروید متفاوت بود. و وقتی شروع به بیان این نظرها کرد، فاصله گرفتن آنها از هم غیرقابل اجتناب بود و در ۱۹۱۳ روابط آنها به کلی قطع شد.
در همان سال، یعنی، وقتی که یونگ ۳۸ ساله بود، دچار یک بحران شدید رواننژندی شد که مدت سه سال طول کشید. او خطر از دست دادن تماس با واقعیت را احساس میکرد و آن چنان دچار اختلال شد که تدریس در دانشگاه زوریخ را ترک کرد. او قادر نبود به کارهای علمی خود ادامه دهد، اما دیدن بیماران خود را در این دوره همچنان ادامه داد.
فروید نیز تقریباً در همین سنین دچار اختلال رواننژندی شده بود و با استفاده از تحلیل رویاهای خود به حل این مشکل نایل شد و با همین کار هسته اصلی نظریه شخصیت خود را فرمولبندی کرد وضعیت یونگ نیز شباهت قابل توجهی به همین وضعیت فروید داشت. او نیز با تحلیل رؤیاها و تخیلات خود بر این اختلال فایق آمد. اگرچه خودکاوی یونگ به نظامدار بودن تحلیلهای فروید نبود، اما روش او مشابه روش فروید بود؛ یعنی، او نیز با مقابله با ناخودآگاه خود، رویکرد خود به شخصیت را شکل داد. خود او در این باره نوشت: “سالهایی که من تخیلات درونی خود را دنبال میکردم، مهمترین سالهای زندگی من بودند. در این سالها، من درباره آنچه برایم ضروری بود، تصمیمگیری کردم”. او به این باور رسید که حیاتیترین مرحله در رشد شخصیت، دوران کودکی (طبق نظر فروید) نیست، بلکه دوران میانسالی است؛ یعنی، همان دورهای است که یونگ دچار بحران بود.
میتوان دید که نظریه یونگ بر یک مبنای شهودی مشتق از تجربهها، خاطرات، و رؤیاهای خود او بنا شد؛ و بعد در یک مسیر عقلایی و تجربی و با استفاده از دادههای فراهم شده از بیماران او، که تقریباً دو سوم آنها میانسال بوده و دچار همان اختلالهایی بودند که یونگ به آنها مبتلا بود، ادامه یافت. بدین برتيب، جای تعجب نیست که تغییرات عاطفی دوران میانسالی بخش مهمی از نظریه شخصیتی یونگ را تشکیل میدهد.
مابقی زندگی طولانی یونگ، هم از نظر شخصی و هم از نظر حرفهای بسیار ثمربخش بود. روانشناسی خاص او که به روانشناسی تحلیلی[11] موسوم است یک حالت عرفانی و فلسفی دارد که توجه شاگردان زیادی را به خود جلب کرد و کتابهای متعدد او مورد استقبال زیادی در سراسر جهان قرار گرفت. وی شیفته زندگی و رفتار بومیان و مردم قبایل مختلف بود و برای فهم رفتار آنان مدتی را در میان شمال آفریقا و کنیا و سرخپوستان نیومکزیکو، و مردمان مصر، هندوستان، و سریلانکا به سر برد. و حتی زبان سواهیلی[12] (یک زبان آفریقایی) را آموخت. وی همچنین به مطالعه و تعبیر و تفسیر اساطیر و افسانهها و کتب مذهبی علاقهمند بود و به منظور فهم سمبولها و علایم موجود در میان قبایل ابتدایی نظیر توتمها[13] کوشش بسیاری کرد و حاصل این کوششها را در کتاب انسان و سمبولهای[14]ش به رشته تحریر درآورد. در سالهای بعدی، دانشگاه بازل یک کرسی استادی به نام او برقرار کرد و عدهای از دانشجویان او، یک مؤسسه تربیتی به نام یونگ تأسیس کردند که این مؤسسه هنوز هم در زوریخ فعال است.
[1]. Carl Gustav Jung
[2]. Kessvil
[3]. vision
[4]. Basel
[5]. Introverted
[6]. Eugen Bleuler
[7]. Zurich
[8]. schizophrenia
[9]. International Psychoanalytic Association
[10]. father figure
[11].
[12]. Swahili
[13]. Totem
[14]. انسان و سمبولهایش. نوشته کارل گوستاو یونگ. ترجمه ابوطالب صارمی.