خطاهای شناختی چیست؟ انواع خطاهای شناختی

خطاهای شناختی چیست؟ و چه تفاوتی با تحریف شناختی دارد؟  تحریفات شناختی و یا خطاهای شناختی که به انگلیسی Cognitive distortion نیز نامیده می شود، نوعی از پردازش اشتباه اطلاعات در مورد رویدادها و اتفاقات بیرونی و درونی زندگی است. افرادی که دارای خطای شناختی هستند، شرایط و رفتارهای دیگران و یا خود را اشتباه تفسیر می کنند. معمولاً نتیجه این برداشت اشتباه، رفتارها و تصمیمات اشتباه در قبال خود و دیگران است تا جایی که به بدتنظیمی هیجان و یا اختلالات خلقی ختم می شود.

در صورتی که خطاهای شناختی فرد، طولانی مدت و تاثیر گذار در شرایط مختلف باشد، ممکن است عوارضی همچون افسردگی ، اضطراب و استرس و یا عزت نفس پایین را شاهد باشیم. گذشته از این موضوع، تقریباً در تمامی بیماری های روانشناسی و روانپزشکی ، شاهد وجود خطاهای شناختی در تفکر فرد مبتلا هستیم. تحقیقات نشان می دهد مبتلایان به اختلالات شخصیت ، اختلال دوقطبی ، اعتیاد جنسی ، اختلال وحشت زدگی ، اختلال اضطراب اجتماعی و افراد مبتلا به اختلالات خوردن، حداقل چند مورد از خطاهای شناختی را دارا هستند. در ادامه به توضیح علت ایجاد خطاهای شناختی در روانشناسی و انواع آن می پردازیم.

آلبرت الیس و آیرون بک، هر دو روانشناسانی هستند که به موضوع خطاهای شناختی پرداخته اند و درمان بسیاری از مشکلات رفتاری، شخصیتی و هیجانی را ناشی از اصلاح خطاهای شناختی ذکر کرده اند.

انواع خطاهای شناختی رایج از دیدگاه الیس و بک

از انواع خطاهای شناختی ممکن است برخی از آنها با یکدیگر همپوشانی داشته باشند. همچنین در نظر داشته باشید این لیست شامل تمامی خطاهای شناختی نمی شود.

خطای شناختی ذهن خوانی

شما با خود می پندارید که می دانید دیگران در مورد شما چگونه فکر می کنند. به نوعی سعی می کنید ذهنیت طرف مقابل را نسبت به خود پیشداوری کنید. در این حالت معمولاً شواهد کافی ندارید و صرفاً به یک حدس ولی یا تاکید می پردازید. برای نمونه: او فکر می کند که من آدم دست و پا چلفتی هستم. او فکر می کند که من از پس این کار بر نمی آیم. دیگران فکر می کنند من آدم بی هدفی هستم. و …..

خطای شناختی پیشگویی

فرد دست به پیشگویی نسبت به آینده می زند. توجه داشته باشید که پیش بینی با پیشگویی متفاوت است. معمولاً این خطاهای شناختی جنبه منفی و تاریک دارند. برای نمونه من می دانم که در کنکور قبول نخواهم شد. من می دانم که در این شغل موفق نمی شوم و …. این پیشگویی های غالباً با منطق و واقعیت بیرونی فرد سازگاری ندارد.

خطای شناختی فاجعه سازی

فرد دست به فاجعه سازی می زند و با خود تفکرات بزرگ شده در مورد مشکل و یا چیزی که ممکن است رخ دهد می سازد. برای نمونه با خود می گوید: رد شدن در امتحان رانندگی وحشتناک است. در صورتی که در این واحد درسی موفق نشوم، هرگز موفق نخواهم شد و ….

خطای شناختی برچسب زدن

در این حالت فرد یک ویژگی خیلی کلی را به خود نسبت می دهد. این ویژگی خیلی کلی، یک خصلت و یا ویژگی منفی است. در واقع می توانیم برچسب زدن را نوعی تفکر غلط همه یا هیچ بدانیم. برای مثال فرد خود را دوست نداشتنی می داند. او معتقد است که دوست داشتنی نیست و یا دیگری را بی لیاقت قلمداد می کند.

اجازه دهید برای روشن تر شدن موضوع یک مثال بزنیم. فردی در یک رابطه انسانی دچار خطایی می شود. تفکر درست این است که من اشتباه کردم و سعی در جبران آن اشتباه برآید . اما فردی که دچار خطای شناختی است به خود برچسبی مانند من همیشه بازنده هستم و یا من شکست خوردم می زند و یا من یک احمق هستم می زند. در صورتی که این فرد تنها یک خطا کرده است و تمام برچسب های احمق بودن، بازنده بودن و … ناشی از خطای شناختی برچسب زدن است.

در برخی از مواقع دیگر، برچسب زدن (تفکر همه یا هیچ) به دیگران نسبت داده می شود. برای نمونه فردی که از شخصی انتقاد می کند، او را گستاخ و یا بی ملاحظه می نامیم در صورتی که فرد تنها یک انتقاد سازنده داشته است. اگر شخصی فراموشی در خصوص قرار ملاقاتی داشت، فوری به او برچسب بی ملاحضگی و یا بی مسئولیتی می زنیم. این برچسب ها سبب می شود که به جای تمرکز بر رفتار، شخصیت ها را زیر سوال ببریم. برای نمونه به فردی که با تاخیر بر قراری حاضر شده است، به جای رفتار او که نادرست است، بر شخصیت او تمرکز می کنیم و شخصیت او را فردی بی مسئولیت و یا جوهر ذات او را نادرست  قلمداد می کنیم.

خطای شناختی برچسب زدن یکی از بزرگ ترین مشکلات ارتباطی با دیگران است. در شرایطی که به فردی برچسب  به کلی بد می زنیم، در حال خراب کردن یک رابطه هستیم. در چنین شرایطی امکان تعامل سازنده و محیط روانی مناسب برای ارتباطات انسانی وجود نخواهد داشت. ما در جلسات مشاوره به کرات در زوجین خطای شناختی برچسب زدن را می بینیم.

خطای شناختی دست کم گرفتن جنبه های مثبت خود

افرادی که دچار این خطای شناختی هستند، دستاوردهای مثبت خود یا دیگران را به طور کلی نادیده می گیرند و یا آنها را بسیار کم قلمداد می کنند. موفقیت های خود و یا دیگران را جزیئی و کم ارزش می بینند. این افراد جنبه های مثبت زندگی خود یا دیگران را به اندازه لازم نمی بینند. در برخی از مراحعین شاهد هستیم که حتی فرد، اصرار بر بی ارزش بودن جنبه های مثبت خود یا دیگران می کند. برای نمونه در یکی از جلسات مشاوره، از خانومی شنیدم که عنوان می کرد اینکه همسر من به من توجه می کند وظیفه اوست و شق القمر نکرده است. اصرار زیادی بر مهم نبودن محبت عاطفی همسر از جانب خانوم صورت می گرفت. این خانوم محبت های همسر خود را که بسیار عاشق او بود دست کم می گرفت. و یا فرد ممکن است موفقیت های خود را بسیار کم قلمداد کند. در یکی از جلسات مشاوره، فرد مراجع عنوان می کرد که داشتن مدرک دکتری که مهم نیست و ارزش چندانی ندارد و …. در واقع این فرد تلاش خود و موفقیت خود را در موضوع تحصیلی بسیار ناچیز قلمداد می کند.

شاید شما نیز با افرادی رو به رو شده باشید که کار بزرگی انجام داده اند و و قتی از آنها تقدیر می شود، منکر بزرگی و توانایی خود می شوند. گاهی از اوقات این به اصطلاح شکسته نفسی ناشی از تعارفات و فرهنگ فروتنی در کشور است. (که البته انتقادهایی هم به آن وارد است که کار ما نیست) اما در مواقعی نیز، ناشی از همین خطای شناختی است.

بی توجهی به دستاوردهای مثبت خود و یا دیگران، فرد را به سوی احساس بی ارزشی و یا مهم نبودن سوق می دهد. این افراد ممکن است همواره دچار ناامیدی و پوچی و افسردگی شوند.

خطای شناختی فیلتر منفی

افرادی که دارای فیلتر منفی هستند، ممکن است تحت تاثیر یک رویداد تلخ در گذشته قرار گرفته باشند و این عامل سبب شود که نتوانند به زندگی و اطرافیان دیدی حقیقی داشته باشند. تنها نیمه خالی لیوان را مشاهده می کنند. تقریباً همیشه به جنبه های منفی توجه می کنند و به ندرت به جنبه های مثبت ممکن است بیاندیشند. به بیانی دیگر تقریباً همه واقعیت را تار می بینند.  مثلاً تعداد آدم هایی که او را دوست ندارند را همیشه می بیند. اجازه دهید یک مثال از جلسه درمانی بزنیم:

خانومی که در یک رابطه با همسر خود دچار چالش شده اند به مرکز مشاوره مراجعه کردند. شرایط را بررسی کردیم و متوجه شدیم که این دو تفاهم بسیاری با هم داشته اند. عشق در زندگی آنها جاری بود و به نوعی زندگی مشترک خیلی خوبی را تجربه می کردند. همه مشکل از روزی شروع شد که آقا برای خانوم جشن تولدی ترتیب داده بود. تعدادی از دوستان مشترک شان را دعوت کرده بودند و کادویی گران بها برای خانوم خریده بود. آقا فردی خلاق و هنرمند بود و تمام خانه را در روز تولد، از گل های گلایل پر کرده بود. برای این تزیین زحمت بسیار و هزینه بسیاری را متحمل شده بود. اما مرد فراموش کرده بود که همسرش از گل مریم خوشش می آید و همینطور از گل گلایل متنفر است. به نوعی در ذهن این اقا، ذخیره سازی کمی اشتباه شکل گرفته بود و این دو را جا به جا به خاطر سپرده بود. پس از بررسی شرایط متوجه شدیم که تمام مشکلات از همین موضوع شروع شده است و چندین ماه ادامه پیدا کرده است.

در واقع این خانوم دچار خطای فیلتر منفی است. او به اندازه کافی زحمات همسرش را مشاهده نکرده است. کادوی گران قیمت، خلاقیت بالا، هزینه تولد، دعوت دوستان، کیک و شام و … را ندیده و تنها نکته منفی این رویداد را نظاره کرده است. افرادی که معمولاً دچار خطای شناختی فیلتر منفی هستند، یک واقعه منفی را بزرگ می کنند و مدام با خود و یا دیگران مرور می کنند.

خطای شناختی تعمیم افراطی

این افراد وقتی یک رویداد خاص رخ می دهد، آن را به سایر موارد نیز سرایت می دهند. در واقع از یک رویداد کوچک، نتیجه ای فراگیر برای تمامی رویدادهای دیگر می بینند. بسیاری از افرادی که خود را بدشانس می دانند از همین خطای شناختی رنج می برند. جملاتی چون چرا همیشه برای من اتفاق می افتد؟ من همیشه بدشانس هست و … نشانه ای از تعمیم افراطی است.

لطفاً به این مثال توجه کنید: یکی از مراجعان مرکز عنوان می کرد که فردی بسیار بد شانس است. او می گفت به طرز عجیبی هر چه سنگ است برای پای لنگ او ساخته شده است. به او گفتم توضیح دهد چرا خود را بدشانس می داند. او عنوان کرد که همین امروز که وقت مشاوره از شما داشتم و یک ربع دیر رسیدم، بدین خاطر بود که چند دقیقه پس از خروج از درب پارکینگ پنچر کرده است و همین باعث شده که دیر برسدبرای او توضیح دادم که پنچر کردن در خیابان برای هر کسی ممکن است اتفاق بیافتد. او اصرار داشت که چرا امروز که قرار ملاقات دارد؟ به او توضیح دادم که او هر روز قرار ملاقات دارد و این موضوع ممکن بود هر وقتی اتفاق بیافتد . وقتی از او پرسیدم که اخرین باری که پنچر کرده بود چه زمانی بوده است، تردید داشت که سه سال یا چهار سال پیش بوده است. به او توضیح دادم که اگر در چهار سال یعنی 1460 روز پنچر نشده است و یک روز پنچر شده است، فرد بدشانسی نیست و او دچار خطای تعمیم افراطی این واقعه شده است. این فرد در زندگی خود، روزهای خوب را نمی بیند و یک واقعه تلخ را به شدت تعمیم می دهد. او در روابط خود نیز دچار همین خطا بود.

خطای شناختی تفکر دو قطبی

تفکر دو قطبی، در واقع تفکر همه یا هیچ است. فرد معتقد است یا باید بهترین را داشته باشد و یا اصلاً نداشته باشد. فرد دارای قانون سخت همه یا هیچ است. در واقع این فرد فقط یا بهترین را می خواهد و یا اصلاً نمی خواهد. برای مثال برخی از افراد این تفکر را دارند که یا فقط باید فلان اتومبیل را داشته باشم، یا اصلاً اتومبیل نمی خواهم. اجازه دهید موضوع را با یک مثال توضیح دهم:

خانومی که استرس بسیار زیادی داشت، برای درمان مراجعه کرد. پس از بررسی متوجه شدم که این خانوم سه سال است که برای کنکور تلاش می کند. هر سه سال قبول شده بود اما چون در بهترین دانشگاه نبود، ثبت نام نکرده بود. ایشان معتقد بود که یا دانشگاه تهران قبول می شوم یا اصلاً دانشگاه نمی روم !!! شکی نیست که بین دانشگاهها تفاوت های آموزشی وجود دارد. اما اصرار این خانوم به خاطر کیفیت دانشگاه و یا هزینه نبود. ایشان به شدت دچار خطای شناختی تفکر دو قطبی بود.

خطای شناختی بایدها

رویدادها برمبنای این که چطور باید می بودند تفسیر می کنید و نه بر مبنای این که واقعاً چطور هستند. مثلاً “باید خوب عمل کنم، و اگر خوب عمل نکنم یعنی شکست خورده ام”. انتظار دارید که اوضاع آن طور باشد که شما می خواهید و انتظار دارید .همیشه این انتظار محقق نمی شود و یا با درصد کمتری محقق می شود. به طور مثال نوازنده بسیار خوبی پس از نواختن یک قطعه دشوار پیانو با خود گفت:«نباید اینهمه اشتباه می کردم». آنقدر تحت تاثیر این عبارت قرار گرفت که چند روز متوالی حال و روز بدی داشت. انواع و اقسام کلماتی که «باید» را به شکلی تداعی می کنند، همین روحیه را ایجاد می نمایند. آن دسته از عبارت های «باید» دار که بر ضد شما به کار برده می شوند،به احساس تقصیر و نومیدی منجر می گردند. اما همین باورها، اگر متوجه سایرین و یا جهان به طور کلی شود منجر به خشم و دلسردی می گردد«نباید این قدر سمج باشد».خیلی ها می خواهند با «باید» ها و «نباید»ها به خود انگیزه بدهند. «نباید آن شیرینی را بخورم». این نوع فکر اغلب بی تاثیر است زیرا«باید» ها  تولید تمردد می کنند و اشخاص تشویق میشوند که درست برعکس آن را انجام دهند.

خطای شناختی شخصی سازی

  برخی از افراد، اتفاقات ناگوار را فقط و فقط به خود نسبت می دهند و به نوعی بیش از حد، خود را در یک رویداد منفی دخیل می دانند. خانومی به مرکز مشاوره مراجعه داشتند که دچار افسردگی بودند. شرایط را بررسی کردیم و متوجه شدیم که این خانوم پنج سال پیش از همسر خود جدا شده است. همسر ایشان دچار بیماری اسکیروفرنیا (نوعی جنون) بود و این بیماری به یکباره در وجود آقا ظهور پیدا کرده بود. در نهایت و پس از طی کردن مراحل درمانی مختلف حال همسرشان بهتر نشده بود و اقدام به طلاق، ضروری می نمود. این خانوم دچار افسردگی شدیدی شده بود. این افسردگی ریشه در طلاق داشت. ایشان فکر می کرد که در زندگی شکست خورده است. ازدواجم به بن بست رسید و من مقصر هستم که چنین مردی را برای زندگی انتخاب کردم. وقتی با هم شرایط را دقیق تر بررسی کردیم، متوجه شدیم که خانوم دچار خطای شناختی شخصی سازی است. این طلاق ابداً ارتباطی با خانوم نداشت و بیماری جنون مرد باعث این جدایی شد. پس از برطرف شدن خطای شناختی، مشکل خانوم برطرف شد.

خطای شناختی مقصر دانستن

در این مورد برعکس خطای شناختی شخصی سازی، فرد خود را در مقصر نمی داندو به نوعی دیگران را مقصر می داند. تمام بدبختی خود را ناشی از خانواده، همسر و یا …. می داند و حاظر به پذیرش نقش  و سهم خود در مشکل نیست. مثلاً فرد فکر می کند که تمام مشکلاتش تقصیر خانواده اش است .

خطای شناختی مقایسه های غیرمنصفانه

اتفاق ها را براساس استانداردهایی تفسیر می کنید که واقع بینانه نیستند . به این ترتیب که به افرادی توجه می کنید که بهتر از شما عمل می کنند و در نتیجه خودتان را در مقایسه با دیگران حقیر و پست می بینید. مثلاً: “او در مقایسه با من موفق تر است” یا “دیگران بهتر از من امتحان دادند”. در این مورد ترازوی فرد برای مقایسه کردن تنظیم نیست و شرایط زندگی دیگران و تفاوت های فردی را در نظر نمی گیرد و صرفاً به یک قضاوت منفی و موخذه کننده دست می زند.

خطای شناختی همیشه پشیمان بودن

این افراد همواره در افکاری که ناشی از بهتر بودن است غرق می شوند. آنها فکر می کنند به اندازه کافی خوب نیستند. اگر شغل بهتری داشتم بهتر می شدم و یا اگر بجای فلان کلمه، چیز دیگری می گفتم بهتر بود. کاشکی بجای این دانشگاه در فلان دانشگاه درس می خواندم و ….

خطای شناختی استدلال احساسی

این افراد غالباً تفسیرشان از واقعیت بر مبنای احساسشون است. مثلا : “احساس افسردگی می کنم، و این یعنی ازدواجم به بن بست خورده است. افرادی که دارای استدلال احساسی هستند فکر می کنند که احساسات منفی ما لزوما منعکس کننده واقعیت ها هستند. این نوع استدلال احساسی ما  را از بسیاری واقعیت ها دور نگه می دارد . به طور مثال : «از سوار شدن در هواپیما وحشت دارم، چون پرواز با هواپیما بسیار خطرناک است».« یا احساس گناه می کنم پس باید آدم بدی باشم». یا «خشمگین هستم، پس معلوم می شود با من منصفانه برخورد نشده است.» یا «چون احساس حقارت می کنم، معنایش این است که فرد درجه دومی هستم». یا «احساس نومیدی می کنم، پس حتما باید نومید باشم».

خطای شناختی رد کردن شواهد

این افراد هر مدرک و یا شواهدی را که نشان از تفکر اشتباه خود است را رد می کنند. مثلاً فرد فکر می کند دوست داشتنی نیست و یا کسی به او اهمیت نمی دهد. افرادی که این خطای شناختی را دارند، در مواقعی که مورد اهمیت قرار می گیرند و یا کسی آنها را دوست دارند، این شواهد را رد می کنند و دلیلی میاورند تا این شواهد را نادیده بگیرند.

منبع:

کتاب آب روی آتش ، نوشته دکتر امیر شیرین زاده

در انتخاب تراپیست مناسب مشکل دارید؟

ما در اینجا هستیم تا به شما در انتخاب بهترین تراپیست کمک کنیم.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا